fUn ClUb
 
بخندید ولی نظر یادتون نره!

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:جوک, توسط پویا

يكي ميدونه كه دوستش داري، يكي نميدونه دوستش داري!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بيچاره اوني كه فكر ميكنه دوستش داري!!


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:جوک, توسط پویا

يك بار بهت گفتم دوست دارم، هزار بار گفتم:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خدايا غلط كردم!!


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:جوک, توسط پویا

آسمان را مي نگرم تو را ميبينم خورشيد را مي نگرم تو را ميبينم ماه را مي نگرم تو را ميبينم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوب

 


مسخره از جلوم برو كنار ديگه!


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:جوک, توسط پویا

جيگرم! نفسم! عشقم! نازم! زندگيم!خشگلم!ماهم! فدات بشم !بميرم برات الهي!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب ديگه بهتره از جلوي آينه برم كنار!!!


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:جوک, توسط پویا

ازدواج!
سلام. من دارم هفته ي ديگه ازدواج ميكنم . يه مهموني كوچيكه . حتماً بيا . لطفاً هديه نيار .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فقط يك نفر
رو بيار كه من باهاش ازدواج كنم.


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:جوک, توسط پویا

اگر خواستار مهاجرت به كانادا هستيد تا 30 سپتامبر با ما تماس بگيريد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دسته ي غاز هاي وحشي مهاجر!


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:جوک, توسط پویا

همه جا پر از فرشته است . از كنارت كه رد مي
شوند،مي فهمي؟ اسمت را كه صدا مي زنند، مي شنوي؟ دستشان را كه روي شانه ات مي گذارند ،حس
مي كني؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوب خيالاتي شديااااااااااااا


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:جوک, توسط پویا

وقتي دار ي فكر ميكني كه من دارم فكر ميكنم كه تو داري فكر ميكني كه من به چي فكر ميكنم دلم
ميخواد كه فكر كني كه من به تو فكر ميكنم!!!


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:جوک, توسط پویا

از يك ديوونه ميپرسن چرا ديوونه شد ي؟ ميگه : من يه زن ي گرفتم كه يه دختره 18 ساله داشت، دختر
زنم با بابام ازدواج كرد، در نتيجه، زن من، مادرزن پدرشوهرش شد، از طرفي دختر زن من كه زن بابام بود،
پسري به دنيا آورد كه ميشد برادر من و نوه ي زنم،پس نوه ي منم ميشد، در نتيجه من پدربزرگ برادر
ناتني خودم بودم،چند روز بعد زن من پسر ي به دنيا اورد كه زن پدرم، خواهر ناتني پسرم و مادربزرگ او
شد،در نتيجه پسرم، برادر مادربزرگ خودش بود، از طرف ي چون مادر فعلي من يعني دختر زنم،خواهر پسرم
بود، در نتيجه من خواهرزاده ي پسرم بودم!!


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, توسط پویا

خواب من...

 

 

 

 

 


شبي خواب ديدم با خدا كنار ساحل قدم ميزنم،رد پاي هردوي ما روي ساحل بود،وقت ي برگشتم و به
گذشته نگاه كردم ديدم در موقع سخت ي تنها يك رد پا كناره ساحل است، پس به خدا گله كردم و
گفتم:خدايا چرا در موقع سخت ي مرا تنها گذشت ي، خدا لبخند ي زدو گفت :فرزندم در آن موقع تو بر دوشه
من بودي


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 گضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند

وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادت خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان

آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش 4 روز طول کشيد ،‌دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول کشيد

گضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم

پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه

ببخشيد معطل شدي. جعفر خان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت

ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مايو يه تيکه بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره،‌اون هم دوتيکه استبهش گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده. خودت تصميم بگير که کدوم تيکه رو نپوشي

اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي

راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده

همين ديگه .. خبر جديدي نيست
قربانت .. مادرت

راستي:‌گضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ‌ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 هنگامی که شما به عنوان یه مریض روی تحت اتاق عمل خوابیدین ایا میدانید در اطراف شما چه خبر است؟

 

 

 

 

 

 

 

چیزهایی که ترجیح میدین روی تخت اتاق عمل موقع جراحی نشنوین

کسی ساعت مچی منو ندیده؟!
دیشب تا دیر وقت مهمونی بودم. یادم نمیاد هیچوقت تو عمرم انقدر مشروب خورده باشم!
لعنتی! صفحهء 47 دستورالعمل جراحیم پاره شده!
منظورت چیه که باید پای چپشو می بریدیم؟!
فورا" یه عکس از این زاویه بگیر. این یکی از عجایب خلقته!
بهتره این تیکه رو نگه داریم. ممکنه برای تشریح به درد بخوره!
ولی کتاب من اینجوری نمیگه! کتاب تو چاپ چندمه؟!
فورا" اون تیکه گوشت رو برگردون! سگ بد!
صبر کن ببینم! اگه این طحالشه ، پس اون چی بود؟!
پرستار لطفا" اون چیزو به من بده. اون چیزه... همون چیزو میگم... اون ماسماسکو!
اوه! زود دوباره همهء بخیه ها رو باز کنین. یکی از پنس ها کمه!
اگه فقط یادم میومد که این کارو چه جوری هفتهء پیش توی کلاس بازآموزی انجام دادند خوب بود!
لعنتی! بازم چراغها خراب شد!
میدونی؟ پول خیلی هنگفتی میشه توی تجارت کلیه به جیب زد. اوه! اینجا رو! این یارو یه کلیه اضافه داره!
همه برن عقب وایسن! لنز چشمم افتاد بیرون!
میشه قلبش رو یه مدت از تپیدن بندازی؟ تمرکزم رو به هم میزنه!
خیلی خب بچه ها... این برای همه مون میتونه یه تجربهء جدید باشه!
می دونستی این مریض خودشو یک میلیون دلار بیمهء عمر کرده؟ الان زنش تلفن زد!
اشکالی نداره. همون قیچی رو بده. کف زمین رو که تمیز کردن. نه؟!
یادته بخش تشریح می گفت حاضره 1000 دلار برای یه جسد تر و تمیز بده؟!
چی؟! منظورت چیه که اینو واسه عمل تغییر جنسیت نیاورده بودن؟!
کاش عینکم رو توی خونه جا نمیذاشتم!
این مریض بیچاره اگه اشتباد نکنم زن و بچه داره. نه؟!
پرستار نگاه کن ببین این یارو برای اهدای عضو ثبت نام کرده بوده یا نه؟!
خدای من! منظورت چیه که ازش برای قبول مسوولیت مرگ امضا نگرفتین؟!
نگران نباشین. فکر میکنم این تیغ به اندازهء کافی تیز باشه!
چیه؟ چرا اینطوری نگاه میکنین؟! تا حالا ندیدین یه دانشجو اینجا جراحی کنه؟!
الو؟ سلام عزیزم. چی؟! منظورت چیه که طلاق میخوای؟!
من نمیدونم این تیکه چیه! ولی به هر حال زود بذارش وسط بستهء یخ!
عجله کنین. من نمیخوام این قسمت چارخونه رو از دست بدم!
این گاز خنده خیلی باحاله. میشه یه کم دیگه شو امتحان کنم؟!
پس بچه کو؟! مگه مریضو برای سزارین نیورده بودن؟! اینجا اتاق عمل شماره چنده؟!
هی پرستار! یه ست جراحی دیگه روی اون یکی میز باز کن. این مریض هنوز داره تکون میخوره!
مطمئنی که بعدا" ازمون شکایت نمیکنه؟!
معلومه که من این عمل رو قبلا" هم انجام دادم پرستار. تقریبا" 20 سال پیش بود!
آتیش! آتیش! زود همه بدوین بیرون


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 رفتیم بلیته کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟

 

 

 

 

 

 

 


پـَـــ نــه پـَـــ زیارتیه میخوام برم امامزاده سید ریچارد


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 تو یه ساختمون نیمه کاره با کلاه ایمنی وایسادم
کارگره میگه مهندس کلاه گذاشتی آجر تو سرت نخوره؟

 

 

 

 


گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام آقای ایمنی بیاد با هم کلیپ انیمیشن بازی کنیم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟

 

 

 

 

 


گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کنم!


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 با دوست دخترم بودم . دستم تو دستش ... . پلیس دیده میگه دوست دخترته !؟؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 



میگم پـَـ نَ پـَـَــــ کوره بنده خدا .. میخوام از خیابون ردش کنم ماشین نزنه بهش ..


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 -9 آرنولد ميره آبادان، همون شب اول آبادانيه تو خيابون بهش گير ميده كه: ولك تورو جون بوات.. تو رو جون ننت، فردا ما رو تو خيابون ديدي بهم سلام كن! خلاصه اونقدر التماس ميكنه، تا آخر آرنولد قبول ميكنه. فرداش آبادانيه داشته با دو سه تا از رفيقاش تو خيابون ‌چرخ ميزده، يهو ارنولد مياد ميگه: سلام عبود! آبادانيه ميگه: اَاه‌ه‌ ... باز اين سيريش اومد!

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 -7 به غضنفر ميگن چرا زن نميگيري؟

 

 

 

 

 

 

ميگه: اي بابا، كي مياد زنش رو بده به ما؟!


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 زندگی چیست !؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



فاصله ی بین مای بیبی تا ایزی لایف !


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 ﺳﺮ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﭘﻨﺞ ﺗﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺳﻮﻧﺪﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﻣﺤﻮﻃﻪ ﻣﺎﭼﻢ ﮐﺮﺩ! ﻣﯿﺪﻭﻧﺴتم ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻪ ﻭﺭﻗﻤﻮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ! ﻭﺍﻻ!! 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 آهنگ غمگین گوش میکنم مامانم میگه چته؟ چی شده؟ کی گذاشته رفته؟ چرا تو خودتی؟
آخ بمیری که بچمو اینطوری کردی!
آهنگ شاد گوش میکنم میگه خبرمرگش برگشت؟ الان باهاته؟ کیه طرف؟ چه شکلیه؟ دوسش داری؟ چند بار دیدیش؟


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 از حسني می پرسن برای بازکردن یک لامپ سوخته چند نفر لازمه؟ میگه سه نفر! میگن چرا سه نفر؟ میگه یک نفر باید بره بالای نردبون لامپو نگه داره، دو نفر هم پایه های نردبون رو بچرخونن؟!! 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 از حیف نون می پرسن تو میدونی چرا غواص ها به پشت می پرن توی آب؟ میگه به این خاطر که اگر به جلو بپرن میفتن توی قایق!


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 حیف نون میره ماشینشو بیمه كنه، مسئول بیمه بهش میگه امیدوارم که هیچوقت از بیمه تون استفاده نكنید، حیف نون هم میگه: امیدوارم تو هم از این پوله خیر نبینی!!!

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 شوهر چیست !؟

شخصی است که آشغالارو می ذاره دم در

و چنان قیافه ای می گیره انگار همه خونه رو تمیز کرده !


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 هوا سرد شده..
این پشه ها نمی خوان برن؟؟!!!
من که دل کشننشونو ندارم!!
آخه خون من تو رگهاشونه...
با بدبختی بزرگشون کردم!!!
خب بسه دیگه احساساتی نشید


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 مکالمه ای بین من و مادرم:
-مامان
- جونم
- داشتم ماست می خوردم
- نوش جونت پسرم
- ریخت رو فرش
- کوفتو بخوری نکبت؛ خاک تو سرت....


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, توسط مهدی

 

به بابام میگم موجودی حسابت چقدره ؟

میگه : پول میخوای ؟

پـَ نه پـَ میخوام ببینم چقدر دیگه با بیل گیتس فاصله داریم  !

 


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

.: Weblog Themes By Pichak :.


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 27
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 183
بازدید کل : 105199
تعداد مطالب : 193
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1




Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت



با اين دكمه كاري نداشته باشيد!!

بهترين كدها در صبادانلود

تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک

  • دانلود فیلم